هر که باران باشد ؛ رویِ چشم همـــۀ پنجـــرهها جا دارد...
نم نم های باران پوستینم را تر می کنند
چه با ضرب می زنند خود را
آرامشان کنید ... چه شوقی ...
من هنوز اینجایم ...
منتظر او ...
در جستجوی نازمن
هر رهگذری نامم کرده است ...
عده ای دیوانه ام دانند ...
عده ای الافم خوانند ...
بگذار خوش باشن ، هیچ نمی گویم ...
آخر آنان نمی دانند این کهنه راز من
آه باز شب آمد ...
شب آن کهنه آشنای من ...
آنکه مرا مجالی است از حرف مردم ...
این تنها شاهد راز و نیاز من
خشم می گیرد تنم از حرفشان ...
لایق خشمم کاغذی و سازی ...
کاغذم پاره شد ...
از بس خشمم پاره شد سیم سازم
خفه ام مکنید !!!
اگر طالب غمی خوشدل !!!
گوش کن ...
غم می چکد از آواز من
پنج شنبه 89/5/14 | 2:2 صبح | ساحره بارانی | نظرات ()
|
|
|